این داستان در مورد اولین دیدار «امت فاکس»، نویسنده و فیلسوف معاصر، از رستوران سلفسرویس است. هنگامی که برای نخستین بار به ایالاتمتحده رفت که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشهای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود.
اما هرچه لحظات بیشتری سپری میشد، ناشکیبایی او از اینکه میدید، پیشخدمتها کوچکترین توجهی به او ندارند، شدت میگرفت. از همه بدتر اینکه مشاهده میکرد کسانی پس از او وارد شده و در مقابل بشقابهای پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.
او با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود، نزدیک شد و گفت
ادامه مطلب |